عاملان واقعى فاجعه 11 سپتامبر چه كسانى هستند ؟

1. روايت رسمى دولت و هيئت حاكمه‏ى آمريكا كه تقريباً بى كم و كاست توسط قاطبه دستگاه‏هاى ارتباط جمعى، روز و شب و ساعت به ساعت به گوش و چشم مردم آمريكا و جهان رسانده مى‏شود و اكنون جزئى از ذهنيت آمريكا شده است. اين است كه اين كار توسط 91 نفر عرب مسلمان انجام شد. گروهى كه 4 هواپيماى مسافربرى بزرگ را به طور همزمان و طبق برنامه‏اى حساب شده ربوده شده ربودند و به مراكز حساس مالى و نظامى و شايد سياسى آمريكا حمله كردند. طبق روايت، اين 91 نفر جزء شبكه‏ى تروريستى بين‏المللى القاعده‏اند كه مركز آن در افغانستان است. اما، حداقل شعباتى در 60 كشور جهان دارد و اسامه بن لادن، فرزند يكى از پيمانكاران ثروتمند عربستان سعودى، در رأس اين شبكه قرار دارد و كل اين برنامه زير نظر او بوده است . همين روايت، واقعه‏ى اخير را با انفجار در زيرزمين يكى از همين دو برج و نيز سفارتخانه‏هاى آمريكا در كنيا و تانزانيا مربوط مى‏داند. دولت آمريكا براى اثبات اين روايت هنوز هيچ مدرك قطعى به مردم خود و مراجع بين‏المللى ارائه نكرده است.
2.روايت دوم اين است كه اين كار بى‏ترديد توسط گروهى خشمگين از سياست‏هاى آمريكا و در نتيجه از جان گذشته، مصمم، تحصيل كرده و از لحاظ فنى آزموده با برنامه‏اى دقيق انجام شده است. استدلال آنها اين است كه چگونه و چرا دستگاه‏هاى امنيتى آمريكا با شاخك‏هايشان نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر جهان گسترده شده است و مأموران آن در انواع سازمان‏ها، گروه‏ها، سنديكاها، دانشگاه‏ها، مراكز تجارى، ادارات، كسب و كارها، سفارتخانه‏ها، دولت‏ها، و ديگر نهادها رخنه كرده‏اند و مى‏توانند با بودجه سرسام‏آور خود بسيارى را به خدمت گيرند و با دستگاه‏هاى جاسوسى كشورهايى چون تركيه، اسرائيل، عربستان صعودى، مصر، فرانسه، انگليس، آلمان و پاكستان ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك برقرار كنند؟
3.روايت سوم كه از زبان برخى از اقوام افراد متهم در كشورهاى مصر و عربستان شنيده مى‏شود اين است كه اصولاً فرزندان آنها محال است دست به چنين كارى بزنند و چنين عملى در شخصيت آنها نيست و تمام آنچه دولت آمريكا ادعا مى‏كند دروغى بزرگ است. اين واقعه يا كار دستگاه‏هاى جاسوسى آمريكاست و يا به احتمال قوى، دستگاه جاسوسى اسرائيل و هدف آنها بهره‏بردارى لازم براى آغاز بحران و عمليات نظامى به منظور خروج از ركود اقتصادى و تثبيت سلطه‏ى نظامى بر جهان است.
با گذشت زمان اين نظريه كه حادثه‏ى 11 سپتامبر دستمايه‏ى نظام سياسى آمريكاست،قوت بيشترى مى‏يابد و افرادى با جرأت ازدرون و بيرون آمريكا، بر اين امر پافشارى مى‏كنند.
ليندون لاروش كه خود از چهره‏هاى فعال سياسى آمريكاست و پنج مرتبه نامزد رياست جمهورى آن كشور بوده است. طى مقاله‏اى ادعا كرد كه حادثه‏ى 11 سپتامبر در واقع كودتايى بود كه توسط گروهى متشكل از برژينسكى، هانتينگتون، ريچارد پرل، ليبرمن، بنياد اسميت، ريچاردسون و انستيتوى اولين طراحى و از سوى شركت‏ها و مؤسسات بزرگ مالى آمريكا حمايت شد. لاروش معتقد است كه هدف اين عده، راه اندازى جنگى مذهبى و تحقق بخشيدن به نظريه‏ى برخورد تمدن‏ها براى اهداف و منافع اقتصادى و نظامى گروهى خاص بود.
به دنبال آن، خانم سپنتامك كن - نماينده‏ى كنگره‏ى آمريكا از ايالات جورجيا - بر اين فرضيه مهر تأييد زده و معتقد است كه احتمالاً دستياران نزديك بوش براى كسب منافع عظيم اقتصادى حادثه‏ى 11 سپتامبر را آفريدند و تأكيد مى‏كند كه افراد نزديك به دولت بوش از جمله سرمایه داران گروه کارلاپل که با بالا رفتن ارزش سهام شرکتهای نظامی و قراردادهاى تسليحاتى به ثروت‏هاى كلان مى‏رسند، در اين ماجرا نقش داشته‏اند.
از همه مهمتر كار محققانه‏ى تيرى ميسان -پژوهشگر فرانسوى - است كه بر هر دو نظريه‏ى اول خط بطلان كشيده و نظريه‏ى ديگرى را تقويت كرد. او با مطالعه‏ى دقيق و مستند به اثبات مى‏رساند كه مقامات كاخ سفيد و اسرائيل از قبل از اين حادثه آگاهى داشتند و بسيارى از مطالب بيان شده در زمينه‏ى نحوه‏ى برخورد هواپيماها به برج‏ها و پنتاگون با واقعيت‏هاى تكنيكى و فنى نوعى خيالبافى است.
او مطالب خود را در كتابى با نام گمراهى وحشتناك منتشر کرد اين كتاب از پرفروش‏ترين كتاب‏هاى فرانسه شناخته شد و چاپ اول آن بلافاصله ناياب گرديد. در مقابل اين ادعا دولت آمريكا سكوت مطلق اختيار كرده است.
با وجود آن كه انفجار چند سال پيش در مركز تجارت جهانى، اين دستگاه وسيع را نسبت به هر توطئه‏اى هوشيارتر كرده بود و با وجود آن كه گروه‏هاى قبلى متهم، نه ماه‏ها بلكه سال‏ها زير بازجويى شديد پليس سياسى و پليس مخفى آمريكا بودند و دولت آمريكا با دولت‏هاى عربى بويژه مصر ، عربستان صعودى ، اردن ، و شيخ نشين‏هاى كناره‏ى خليج فارس همكارى نزديك داشته است و گروه اسامه بن لادن ساخته و پرداخته‏ى دولت پاكستان ، عربستان صعودى و آمريكاست و با وجود آن كه دستگاه‏هاى امنيتى چند كشور از جمله هند ، آلمان و فرانسه از ابتداى تابستان بارها به دستگاه امنيتى آمريكا در زمينه‏ى توطئه و عمليات تروريستى هشدار داده بودند ؛ با همه‏ى اينها دستگاهى عظيم با بودجه‏اى نزديك به 100میليارد دلار طى سال‏ها طراحى و برنامه‏ريزى ، عملياتى چنين گسترده و با دقت انجام داد.
ربودن همزمان چهار هواپيما، صدها مايل انحراف از مسير اصلى و حمله به قلب مراكز مالى و نظامى آمريکا، و در نهايت مخفى ماندن از چشمان تيزبين دستگاه‏ها .
جالب تر آن كه همين دستگاه‏هاى عريض و طويل اندك بعد از حادثه به طور قاطع اعلام كردند كه اين عمليت از غارهاى افغانسات به فاصله‏ى هزاران مايل توسط بن لادن و گروه القاعده انجام شده است.
سؤال‏هاى بى شمارى براى بسيارى از مرم جهان مطرح است. براى بخش كوچكى از مردم آمريكا نيز كه شايد جزء زودباورترين و از لحاظ سياسى ساده‏ترين مردم باشند، علامت‏هاى سؤال مطرح است. اين معما شايد هميشه به صورت رازى سر به مهر باقى بماند و شايد هم روزى پرده‏ى اسرار دريده شود و معلوم گردد كه اين عمل توسط چه كسانى انجام شد و چه كسانى اجازه‏ى وقوع آن را دادند. اگر چه اسرار اين فاجعه در پرده است، اما پيامدهاى آن بر همگان آشكار است.
در تاريخ آمريكا از اين رازهاى سر به مهر كم نيست. دو مثال تاريخى مسئله را روشن‏تر مى‏كند:
1. روز اول ماه مى 1886، كارگران كارخانه‏ى مك كوريك در شيكاگو تظاهرات مسالمت آميز و جشن مانندى به مناسبت درخواست 8 ساعت كار در روز به پا كردند هنگامى كه كارگران مشغول گوش دادن به سخنرانى يکى از رهبران خود بودند، بمبى در ميان صف پليس منفجر شد و چند نفر از آنها را كشت. اين واقعه موجب شد نه تنها كارگران درآن روز تار و مار شوند و سران آنها محاکمه و به دار آویخته شوند؛بلکه جنبش کارگری و مبارزه براى 8 ساعت كار نزديك به 40 سال سركوب شد . هنوز معلوم نشده است كه آن بمب را چه كسى به صف پليس پرتاب كرد و يا در آن جا كار گذاشته بود؛ اما پيامد اين واقعه بر همگان آشكار است .
2. اواخر سال1963 در حالى كه جان اف كندى - رئيس جمهور وقت آمريكا - در شهر دالاس با اتومبيل روبازى مشغول پاسخ به ابراز احساسات مستقبلين بود، گلوله‏اى مغز او را متلاشى كرد . تا به حال ده ها فيلم در اين باره ساخته شده،صدها كتاب و هزاران مقاله در اين زمينه نوشته شده است و چند نفر از متهمان به اين قتل به طرز مرموزى كشته شدند . با وجودى كه پيامدهاى اين قتل بر همگان آشكار است ولى راز اين قتل همچنان در پرده‏ى اسرار باقى مانده است . آن زمان ، فرد متهم را منسوب به شوروى دانستند و جو ضد كمونيستى موجود در آن دوره را دامن زدند تا هجوم وحشيانه به مردم ويتنام گسترده‏ترشود.
آمريكا تنها كشورى نيست كه از اين اسرار نهان داشته باشد. تفاوت در اين جاست كه مخزن اسرار اين ابرقدرت بر خلاف بسيارى از ابر قدرت‏هاى گذشته هنوز دست نخورده باقى مانده است. افشاى اسرار پنهان ابرقدرت آلمان پس از جنگ اول جهانى آشكار ساخت كه قاتل شاهزاده‏ى اتريشى در صربستان نه فردى عادى ، بلكه خود جاسوس آلمان بوده است . آلمان به دنبال بهانه‏اى براى آغاز جنگ بود و قتل شاهزاده‏ى اتريشى بهانه‏اى مشروع به دست او داد.

ابعاد حادثه‏

صرف نظر از آن كه عاملان واقعى اين حادثه چه كسانى بودند و همدستان داخلى و خارجى يا تسهيل كنندگان اين برنامه چه كسانى بودند ، با احتمال قريب به يقين مى توان گفت كه هيچ يك از آنها تصور نمى كردند كه اصابت دو هواپيما به برج‏هاى دو قلو فاجعه‏اى به اين عظمت به وجود آورد و اين واقعيت از جهت رديابى عاملان ، دست اندركاران و تسهيل كنندگان مستقيم و غير مستقيم داخلى و خارجى اين برنامه بسيار با اهميت است.
تلفات جانى اين حمله (افراد ناپديد شده در خاكستر ساختمان ، سرنشينان سه هواپيما و تلفات پنتاگون ) تا كنون نزديك به 5000 نفر تخمين زده شده است و عظمت اين واقعه زمانى روشن مى‏شود كه با حمله به پرل هاربور كه تلفاتش كمتر از 2500 نفر بود ، مقايسه گردد . اين واقعه اگر يك يا دو ساعت ديرتر اتفاق مى افتاد، بى ترديد شمار تلفات را چند هزار نفر بالاتر مى‏برد.
اگر چه ممكن است چگونگى امكان وقوع چنين فاجعه‏اى مدت‏ها در پرده‏ى اسرار بماند ، اما پيامدهاى آن از ساعات اول پس از وقوع فاجعه آشكار بود . سؤال بسيار مهمى كه در اين زمينه مطرح است و هنوز پاسخى به آن داده نشده است اين است كه چرا اين فاجعه از طرف دولت آمريكا به منزله‏ى «جنايت عليه آمريكا » يا « جنايت عليه بشريت » اعلام نشده ، بلكه از همين ابتدا ، « جنگ صليبى » و « جنگ عليه آمريكا » مطرح شد؟ دو دليل اساسى مى‏توان ذكر كرد : نخست آن كه ، اگر اين حمله جنايت عليه بشريت اعلام مى‏شد ، عاملان اصلى آن بايد به «دادگاه جنايى بين‏المللى » سپرده شوند ؛ دادگاهى كه دولت آمريكا با موجوديت آن به مخالفت برخاسته است ، زيرا امكان دارد برخى از سران خود و دولت‏هاى دوستش به دليل اعمال گذشته‏شان به چنين دادگاهى تحويل داده شوند . دوم و از آن مهم‏تر آن كه اعلام جنگ و حالت فوق العاده ، پيامدهاى بسيار گسترده‏تر و عميق‏ترى از مبارزه با جنايت و تروريسم دارد و ابزار قدرتمندى در اختيار هيئت حاكمه مى‏گذارد تا بتواند سياست‏هايى را كه سال‏ها در سر مى‏پروراند ، چه از لحاظ داخلى و چه از لحاظ جهانى ، با استفاده از اين فرصت طلايى پياده كند . پياده كردن اين سياست‏ها همان‏گونه كه شاهديم ، فاجعه‏ى 11 سپتامبر را به كلى تحت الشعاع قرار مى‏دهد و از آن فراتر مى‏رود .
بنابراين و با توجه به فرضيه‏ى دوم بايد به اين نتكه توجه داشت كه حادثه‏ى 11 سپتامبر را نبايد به عنوان يك علت و عامل اساسى در تدوين سياست نظامى‏گرى آمریكا تلقى كرد ؛ بلكه اين حادثه مستمسك خارجى اين كشور داد . در فصل بعدى نشان خواهيم داد كه چگونه زمينه‏هاى اين استراتژى از چند سال قبل در ابعاد سياسى ، اقتصادى و نظامى فراهم بوده است و به عبارت ديگر ، چنان چه اين حادثه رخ نمى‏داد ، سياست‏گزاران آمريكايى دستاويز ديگرى را براى اجراى برنامه‏هاى خود مى‏يافتند . اينك اين سؤال مطرح است كه آيا واقعا دولت آمريكا سياست خارجى مدونى دارد ؟
تصور بسيارى از مردم و حتى انديشمندان در جهان سوم اين است كه يك دولت قدرتمند ، به عنوان يك ابرقدرت كه از همه‏ى امكانات تحقيقاتى و اطلاعاتى برخوردار است ، طبعا و عقلا بايد سياست خارجى برنامه‏ريزى شده و در عين‏حال درازمدتى داشته باشد . كه در چارچوب آن سياست‏هاى خود را تدوين و تنظيم كند. در حالى كه در كمال شگفتى ملاحظه مى‏شود كه اين دولت عملا در طول تاريخ 200 ساله‏ى خود نه تنها چنين برنامه و سياستى نداشته است ، بلكه عده‏اى مانند لرد برايس معتقدند كه اصولا اين دولت هيچ گونه برنامه‏اى در سياست خارجى ندارد .
بنا به گفته‏ى لرد برايس نقش سياست خارجى در زندگى آمريكايى‏ها را مى‏توان همان قدر توصيف كرد كه جهانگردان از مارهاى ايرلند توصيف مى‏كنند و در واقع هيچ .
اين در وضعيتى است كه دولت آمريكا براى خود نقش فعال جهانى قائل است . امروزه تفكر بسيارى از متفكران آمريكايى به تفكر لرد برايس شباهت دارد كه در واقع ، منطق سياست خارجى آمريكا بيشتر برخورد انفعالى با حوادث و اتفاقات است تا بر اساس پيش‏بينى و دورنگرى تدوين‏كنندگان سياست خارجى ، معمولا دكترين‏هاى ارائه شده توسط رؤساى جمهور آمريكا عمرى كوتاه داشتند و بر اساس تجربيات گذشته شكل مى‏گرفتند كه عموما با ناكامى مواجه بودند و عمر رعايت و اجراى آنها نيز از عمر دو دوره‏ى 4 ساله‏ى رياست جمهورى كوتاه‏تر بود و لذا رؤساى بعدى بايد با اتكا بر ويرانه‏هاى دكترين قبلى ، نظريه‏ها و دكترين جديدى ارائه كنند . دكترين آيزنهاور بر پايه‏ى شكست دكترين ترومن شكل گرفت و دكترين كندى به علت ناكارآمدى دكترين حقوق بشر كارتر به علت رسوايى واترگيت نيكسون و شكست دكترين او در خاورميانه به وجود مى‏آيد و اين دور و تسلسل تا به امروز همچنان ادامه دارد .
وينستون چرچيل - نخست وزير معروف انگليس در دوران جنگ جهانى دوم - در اين خصوص با تمسخر عنوان مى‏كند كه آمريكايى‏ها هميشه اقدامات درستى انجام مى‏دهند ، اما بعد از آن كه همه‏ى راه‏هاى ديگر را امتحان كردند .
بنابراين ، داشتن برنامه‏اى كلان و دراز مدت و يا به عبارت ديگر ، آنچه در سياست خارجى آمريكا (Think Tank) ناميده مى‏شود ، افسانه‏اى بيش نيست و اين چيزى است كه نه تنها مورد قبول محققان خارجى آمريكاست ؛ بلكه نگارنده نيز در طول تحصيلات و مطالعات خود به درستى اين موضوع پى برده است .
از زمان جورج واشنگتن تا امروز ، سياست گزاران سياست خارجى آمريكا درباره‏ى مسائل اساسى در حال بحث و گفت و گويند و نتوانسته‏اند پاسخ روشن و قطعى براى اين سؤال‏ها ارائه دهند .
سؤال‏ها عبارت‏اند از : آيا بايد دولت يا بخش بازرگانى براى ايجاد و شكل دادن به اقتصاد از طريق تعرفه و تجارت ، و دفاع از حقوق بشر و بناى نظم جهانى بر پايه‏ى حقوق بين الملل همكارى كند ؟ آيا بايد گسترش دموكراسى ، محور سياست خارجى آمريكا باشد ؟ آيا تأسيس نظام جهانى صلح‏آميز بايد افسانه تلقى شود ؟ آيا ايالات متحده بايد سيستم دفاعى قدرتمندى براى حراست از خود ايجاد كند ؟ آيا آمريكايى‏ها بايد درگير شدن خود را در مسائل و منازعات خارجى به حداقل برسانند و همت اصلى خود را روى تقويت دموكراسى در داخل متمركز كنند ؟
ناديده گرفتن اين مباحثات و ضعفى كه در سياست خارجى ايالات متحده مشاهده مى‏گردد ، موجب گمراهى ديگر دولت‏مردان است و آنها را در تحليل و برخورد با آمريكا دچار مشكل مى‏كند . به نظر مى‏رسد كه علت اساى در نداشتن سياست خارجى درازمدت ، بر دو اصل استوار است : اول ، صاحبان قدرت و نفوذ كه به طور عمده از خانواده‏هاى بزرگ و ثروتمند همچون راكفلرها ، روچيلدها ، مردوخ‏ها و كاراتل‏ها و تراست‏هاى بزرگ منجمله شركت‏هاى چندمليتى تشكيل شده است . بيش از آن كه به منافع درازمدت ملى كشورشان فكر كنند و براى آن اهميت قائل باشند ،به سود حاصله‏ى كوتاه‏مدت مى‏نگرند و در نتيجه ، برنامه‏هاى تدوين شده ، تحت تأثير منافع و سود ساليانه مورد انتظار آنها قرار مى‏گيرد . دوم ، رؤساى جمهور كه براى مدت كوتاه 4 سال به كاخ سفيد مى‏آيند ، بيش از هر چيز نگران انتخاب مجدد خودند . آنها از ارائه‏ى برنامه‏هاى درازمدت كه آثار آن هم در درازمدت مشهود خواهد بود خوددارى مى‏كنند و بيشتر به منافع كوتاه‏مدت مى‏انديشند و ترجيح مى‏دهند كه سياست خارجى آنها طورى تنظيم گردد كه آثار مثبت و پرسروصداى كوتاه مدت و فورى داشته باشد و از قبول شكست‏هاى مقطعى نيز احتراز كنند . رقباى آنها نيز ضمن تكيه بر ضعف سياست‏هاى مقطعى و انفعالى رئيس جمهور خود ، سياست‏هاى دراز مدت ارائه نمى‏دهند و فقط به مسكن‏هاى مقطعى و خوشحال‏كننده‏اى براى شهروندان و رأى دهندگان خود بسنده مى‏كنند .
آمريكا بعد از فروپاشى نظام دوقطبى و حوادث 11 سپتامبر 2001 به دنبال چه نظامى در جهان است و اهداف ، سياست‏ها ، معيارها ، عوامل مؤثر ، ويژگى‏ها ، بازيگران و تأثيرات بين المللى ، منطقه‏اى و ملى آن چه چيزها و چه كسانى خواهند بود ؟
1. آمريكا به دنبال ايجاد نظام سلطه‏ى همه جانبه و هژمونى نظامى با بهره‏گيرى از كليه‏ى ابزارهاى قدرت بويژه قدرت نظامى است و به دنبال حفظ منافع خود ، اقداماتى براى به تأخير انداختن نظام چند قطبى انجام مى‏دهد .
2. آمريكا به علت ناتوانى براى ايجاد نظام تك قطبى سلسله مراتبى با بهره‏گيرى از قدرت نظامى به دنبال ايجاد ساختار دوقطبى جديد با مؤلفه‏ها و شاخصه‏هاى فرهنگى جدید (تقابل اسلام و غرب ) خواهد بود . بنابراين ، به مراكز و مناطق ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك جهان اسلام هجوم خواهد برد و سعى در تصرف و سلطه بر آن مناطق خواهد داشت . به ناچار دشمنانى فرضى يا واقعى جهان اسلام را مطرح مى‏كند و از همه‏ى ابزارهاى ممكن براى پيروزى در اين تقابل استفاده خواهد كرد .
3. از آنجا كه آمريكايى‏ها معتقدند در مقابله‏ى جهان اسلام با غرب ، خطر عمده اسلامى است كه از ايران نشئت مى‏گيرد ، در تقابل فرهنگى جمهورى اسلامى ايران با توجه به ويژگى‏هاى ژئوپلتيك و ژئواكونوميك به تدريج جايگاه خود را در محوريت جهان اسلام قرار خواهد داد ؛ لذا ايران بايد در مهار جامع چند بعدى قرار گيرد و طبيعى است كه منافع و امنيت ملى جمهورى اسلامى با وجود اين مهار در تمام ابعادش مورد تهديد خواهد بود .
4. در خصوص سناريوى آمريكا در ايجاد نظام جديد بر پايه‏ى سلطه‏ى نظامى ، به حلقه‏هاى زير توجه كنيد . دو قدرت ناهمگون از درون و بيرون بر يكديگر و براى بقاى خود زورآزمايى مى‏كنند و از بيرون ، آمريكا و حاميانش با ابزار نظامى و اقتصادى سعى در تداوم و تثبيت سلطه‏ى خود خواهند داشت و از درون ، جوامع اسلامى با استفاده از ابزارهاى اعتقادى ، فرهنگى و جمعيتى براى رهايى از سلطه ، تلاش خواهند كرد . برآيند اين دو فشار ، شكل دهنده‏ى نظام بين الملل آينده است .
عمليات طراحى شده‏ى بعد از 11 سپتامبر و بر اساس مواضع اتخاذ شده‏ى جوامع و قدرت‏ها را مى‏توان در دواير متحدالمركزى ترسيم كرد كه تعيين كننده‏ى فشارهاى وارد شده به درون و بيرون و يا به عبارت ديگر ، جذب به مركز و خروج از مركز خواهد بود . اين دواير از بيرون به درون عبارت‏اند از :
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا در اعمال سياست نظامى‏گرى خود جنگى را آغاز كرده است كه پايان آن مبهم و تاريك است و طول زمان آن هم بستگى به ميزان ذخيره‏هاى اين كشور در تحمل و تداوم چنين جنگى دارد .اين جنگ فقط جنگ نظامى نيست ؛ بلكه عوامل اطلاعاتى ، فرهنگى ، اقتصادى و تبليغاتى نيز به خدمت گرفته مى‏شوند . بنابراين ، بررسى توانمندى‏هاى هر يك از بازيگران صحنه‏ى بين الملل در شرايط بعد از 11 سپتامبر بويژه از بازيگران اصلى ؛ يعنى ، آمريكا و جهان اسلام ضرورى است . در عين حال ، مواضعى كه هر يك از بازيگران حاشيه‏اى در صحنه‏ى روابط بين الملل انتخاب خواهند كرد در ايجاد اتحاديه‏ها ، تهديدها و موازنه‏ها نقش كليدى دارد .